علی حسامعلی حسام، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

ثمره عشق

هفده ماهگی ت مبارک

این چند وقت کلی اتفاقای خوب و شیرینی برامون افتاد ...بیست و چهارم شهریور سالگرد عروسی من و بابا احمد بود حسام پسرم کلی خوش حالی کرد این بافت تنت کار دست مامان جونه کلی برات بافتنی های جور واجور بافته یکم آبان تولد بابا احمد هم بود تولدش با کلی تاخیر مبارک از جلوی پارک نباید رد شیم چون تو یک ساعت باید تاب بازی کنی اخرم با گریه از پارک بیرون میای چون از بازی هیچوقت سیر نمیشی اینجام تازه کشف کردیم و تو هر هفته دوست داری با بابایی بری شهر کودک اینم ی شال و کلاهی که مامان جون بافته و خییییییلی بهت میاد و من خیلی دوستش دارم حیفم اومد عکستو نذارم اینم خلاصه ای بود از این دو ما...
24 آبان 1398

پانزده ماهگی

سلام گل خوش بوی من، امروز سی شهریور ماه و ما تازه از سفر برگشتیم برای دهه اول محرم رفته بودیم روستای پدری مون راستش عاشورا تاسوعا توی روستامون یه حال و هوای دیگه ای داره خیلی خیلی شیطون شدی اصلا یک جا بند نیستی منی که عاشق چند تا بچه داشتن بودم الان می گم تو برای من بسی😐😐😐😐😐😐 این ماه پونزده ماهه شدی و کلمه های زیادی یاد گرفتی مثل در در ، آبه ، به بابات می گی احمد😐، گاگا ، نی نی ، جوجو هزار ماشالا خیلی شیرین زبونی با بابایی خیلی رفیق شدید اینم ناگفته نمونه خیلی اذیتش می کنی😂😁😊🙈 خب دیگه منم برم الانه که بیدار شی و غذا بخوای دوستت دارم عزیزم ...
30 شهريور 1398

چهارده ماهگی علی حسام

سلام گل قشنگم الان که دارم این مطلب رو می نویسم به فکر اینم که تو موقع خوندنش برای خودت مردی شدی و با دیدن این نوشته ها و این عکس ها دلت برای من تنگ میشه ... گل پسرم چهارده ماهه شدی و دیگه اصلا با قبل قابل مقایسه نیستی دیگه هزار ماشاالله راه می ری غذا می خوری کمتر گریه می کنی شب ها زود می خوابی و تا ظهر با هم می خوابیم مثل مامانت خوش خوابی خیلی ماشین بازی دوست داری بر عکس از عروسک هات متنفری ... ی لباس سالم نگه نداشتی هر چی تنت کنم پنج دقیقه بعدش کثیفش می کنی اینجا چهار ماهه بودی ماشاالله خیلی تپل مپل بودی ...
26 مرداد 1398

سیزده ماهگیت مبارک

سلام خوشگل مامان سیزده ماهگیت با تاخیر مبارک عزیز دلم تو این ماه تو خیلی کارا یاد گرفتی انجام بدی دیگه هزار ماشالا واسه خودت مردی شدی دیگه قشنگ بدون کمک راه می ری بابایی این کفش ها رو واست خرید ک موقع راه رفتن راحت باشی اخه خیلی نرم و راحتن موقع راه رفتن کفش ها صدای سوت میدن و تو کلی کیف می کنی دیگه هر روز عصر ها میای پیشم و می گی در در تاب تاب خیلی به بیرون عادت کردی ما حتی یک روز هم خونه نمی مونیم چون تو گریه می کنی و بهونه می گیری از اتفاقات مهم دیگه ی این ماه باید ب کچل شدن شما اشاره کنم ک کار بابا هستش اینم اضافه کنم ک دیگه کارهای خونه رم شما می کنی و من دست به سیاه و سفید نمی زنم (شوخی) ...
31 تير 1398

♥ ℒ♡ⓥℯ ㄚ♡ⓤتزئینات جشن تولد علی حسامㄚ♡ⓤ ♥ ℒ♡ⓥℯ

سلام پسر عزیزم ، امشب شبیه که من بی صبرانه منتظر سپیده دمش بودم تا تو رو ببینم ...خدایا شکرت خدایا مرسی که این هدیه با ارزش رو به من دادی ... الان ساعت دو و چهل و پنج دقیقه نیمه شبه من و بابا شما رو به خواب دادیم و مشغول تزیینات خونه شدیم برای جشن فردا شب ،،، از این که بادکنک ها رو زدم پشیمون شدم میترسم تا فردا شب کم باد شن و از ریخت بیفتن و اینم شمایی از همه جا بی خبر خوابیدی 😍 راستی تا یادم نرفته بگم کادوی بابا بزرگ و مامان بزرگ هم این سه چرخه سبز رنگ زیباست ،،، دستشون درد نکنه 😘🥰🙏 خلاصه که بی صبرانه منتظر جشن فردام ...تولدت پیشاپیش مبارک گل مامان ...
24 خرداد 1398

═◦∞☆ در تدارک تولد علی حسام ☆∞◦═

سلام پسر عزیزم، پس فردا روز تولد توست باورم نمیشه که یک سال از به دنیا اومدن تو عزیز دلم می گذره انگار همین دیروز بود که به همراه بابا حاضر شدیم و برای به دنیا اومدن تو به بیمارستان رفتیم و تو قدم های کوچیک تو رو چشمای ما گذاشتی ... دو هفته قبل از تولدت رفتیم پیش خانوم عکاس و این عکس های خوشگل رو ازت گرفتیم و ازت خیلی ممنونم که اون روز هم کاری کردی ، البته از شانس ما هوا طوفانی شد و این تو عکس ها هم مشخصه این گردنبد خوشگل و هم مامان برای تولد تو گرفته تا اسم تو و بابایی و پیش خودش داشته باشه اخه شما دو تا خیلی برای مامانی عزیز هستید خلاصه این ک ما در تدارک تولد تو هستیم با تموم مشکلات و ناراحتی های...
23 خرداد 1398

╰⊱♥⊱╮ღ꧁نه ماهگی ꧂ღ╭⊱♥≺

پسرم، عزیزترینم، به خود می‌بالم که فرزندی چون تو دارم. و از خدای خویش بیش از همیشه سپاسگزار وجود نازنینت هستم. همیشه باش. همینقدر نزدیک. همینطور مهربان. همین‌اندازه ستودنی… ...
21 فروردين 1398
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره عشق می باشد